امروزه که تکنولوژی و ابزارها به ما کمک میکنند تا در تمام اوقات با تمام افراد در ارتباط باشیم، شکل کلی بازار به سرعت در حال تغییر است.
ما بعنوان مشترکین این جهان_ جهان گوگل و فیسبوک و اینستاگرام، جهان تلفنهای هوشمند و وایفای و اوبر و اپلپِی_ دیگر خود را محدود نمیکنیم تا در مورد کالاها و برندها در مجلات و روزنامه ها و یا با تماشای پیامهای بازرگانی تلویزیون آشنا شویم. در عوض ما هر وقت و هر جا که بخواهیم در مورد محصولی تحقیق کنیم، به سراغ اینترنت رفته و فوراً نه تنها به ویژگیها و قیمت محصولات دست پیدا میکنیم بلکه از تاریخ ارسال و روشهای پرداخت و همچنین اطلاعات محصول همچون نظر کابران آگاه میشویم.
بازاریابی قدیمی که با تبلیغی یکطرفه از سوی بازاریابها به سمت مشتریها همراه بود جای خود را به بازاریابی نوین داده که حاصل ارتباط دوطرفه ی مشتریها و بازاریابها است.
در گذشته بازاریابها تلاش میکردند تا در مورد ویژگیها و کیفیت محصولات طراحی شده ی خود تحقیق کرده و سپس شرکت محصول نهایی را تولید و به فروش میرساند. آنها با خود میگفتند بگذار ببینیم با این روش چند مشتری را میتوانیم به سمت خود جلب کنیم؟
اما بازاریابهای نوین به صورت کاملا متفاوتی عمل کرده و با تک تک مشتریها ارتباط برقرار میکنند تا ببینند چه ویژگی هایی برای مشتریها حائز اهمیت است و محصول نهایی با کمک مشتری هم آفرینی میشود.
اما زیرک ترین بازاریابها علاوه بر اینکه از نظرات مشتریها برای هم آفرینی محصولات یا خدمات خود استفاده میکنند، همچنین از مشتریها کمک میگیرند تا محصول را به سایرین معرفی کنند. شبکه های اجتماعی چنین فعالیتی را بسیار ساده میکنند و در نتیجه مشتری نه تنها در هم آفرینی محصول یا خدمت کمک میکند بلکه دستی نیز در بازاریابی، تبلیغ و برنامه ی برندسازی محصول خواهد داشت.
در جهان امروز هم آفرینی در مرکز تمام فعالیت های بازاریابی قرار دارد.
همانطور که دیوید نور با دقت و با جزئیات توضیح میدهد، به منظور کسب مهارت در عمل هم آفرینی، باید کار را از مشتریها آغاز کرد نه بازار. باید مورچه را در نظر گرفت نه لانه ی مورچه را. و به این دلیل که تک تک مشتریها با یکدیگر متفاوت هستند، این کار نیازمند شناخت کافی از تفاوتهای مشتریها است.
اکنون بیشتر شرکتها داده های مشتریها را با دقت بررسی میکنند تا مشتریها باارزش خود را بشناسند که بیشتر محصولات را خریداری میکنند و یا پتانسیل بالاتری برای خرید محصولات آنها دارند. دانستن این موضوع که باارزشترین مشتریها شما چه کسانی هستند برای شرکت مفید است زیرا هر شرکتی باید بداند که پول واقعی در کجا قرار دارد. اما اگر در همینجا متوقف شویم، پس از لنزی اشتباه به دوربین و هدف شرکت نگاه کرده ایم.
مشتریها اهمیتی به ارزش خود برای برند یا شرکت نمیدهند. چیزی که برای آنها اهمیت دارد این است که برند ما چه ارزشی برای آنها دارد. برند ما میتواند گره از کدام مشکلات مشتریها باز کند؟ برند ما برای بهبود زندگی مشتری چه کاری انجام میدهد؟ پس دیدگاهی بهتر برای بازاریابها در حوزه ی هم آفرینی، به دست آوردن اطلاعاتی در مورد تفاوتهای نیازهای مشتریها است. همانطور که نور میگوید این تمایز نیازها در روند کار ضروریست، زیرا تنها راه برای ترغیب یک مشتری در عمل هم آفرینی این است که آیا مشتری انگیزه ی کافی برای مشارکت در روند کار را دارد تا برخی از نیازهایش برطرف شود یا نه.
شاید هم آفرینی یک عبارت ساده با ابزارها و معیارهای عادی بنظر برسد که میتوان آنها را با مشتری در میان گذاشت. و همینطور هم هست.
اما از نظر من نکته ی دیگری نیز وجود دارد. بنظر من مطالعه ی این کتاب میتواند ذهنیت شما را در مورد تجارت و شاید حتی در مورد زندگی تغییر دهد.
فراتر از درس هایی که هم آفرینی در مورد تجارت بهتر به ما ارائه میدهد، این کتاب را با دقت مطالعه کنید تا با داستانها، راهنماییها، ابزارها، و مواردی مواجه شوید که با درونمایه های یکسان به یکدیگر متصل هستند که آن را طرز تفکر ”جزء به کل“ می نامیم.
بیشتر ما عمل بازاریابی ( و همینطور مدیریت کسب و کار) را کل به جزء در نظر میگیریم. ما فکر میکنیم که مدیر بازاریابی برنامه های را در نظر میگیرد و مسئولیت و دستورالعمل ها را به اشخاص زیردست خود میسپارد و سپس برنامه به نتیجه میرسد.
اما هم آفرینی براساس فعالیت تک تک افراد براساس انگیزه های آنها _ مشتری ها، کارکنان، شرکاء، و سایر افرادی که با ما و با یکدیگر همکاری میکنند پیش میرود و روندی از جزء به کل دارد. مورچه مثالی مناسب است. هیچ مورچه ای نمیداند که چطور یک لانه بسازد، اما هنگامی که مورچه ها با هم همکاری میکنند تا به هدف فردی خود برسند، لانه ساخته میشود.
بازاریابی قدیمی از کل به جزء پیش میرفت. ما ( بازاریابهای همه چی دان) تصمیم میگیریم که کدام محصولات و کدام خدمات با عقل جور در میآید و چه نوع بازاریابی میتواند مشتریها را وادار به خرید محصولات بکند. ما اطلاعات را جمع آوری کرده و در مورد تصمیمات خود تحقیق میکنیم، اما تصمیم نهایی بر عهده ی خود ماست و هر نتیجه ای که از این روند حاصل شود به خود ما بستگی دارد.
از طرف دیگر بازاریابی نوین _ همان بازاریابی که همآفرینی آن را تعریف میکند_ ماهیتی جزء به کل دارد. افرادی که در صدر هستند تلاش نمیکنند که تمام جزئیات را به سایرین تحمیل کنند. آنها تلاش میکنند تا به مشتریها قدرت دهند تا به آنها کمک کنند تا به محصول و ماهیت بازاریابی خود شکل دهند. آنها به مشتریها این قدرت را میدهند تا به آنها در راستای رفع نیاز خود کمک کنند و برایشان اهمیتی ندارد که چقدر زمان و هزینه باید صرف تحقیقات شود. بنابراین پیش از دریافت اطلاعات مشتریها، نه تعیین شکل محصول قابل پیشبینی است و نه کمپینهای بازاریابی.
به علاوه طرز تفکر جزء به کل هم برای بازاریابی مفید است و هم برای مدیریت. همانطور که نور میگوید، ” رهبری انگیزهبخش“ میتواند نتایجی بسیار مفید در پی داشته باشد.
این نتایج از پیش توسط رهبران سازمان برنامهریزی نشدهاند، بلکه در لحظه و توسط کارکنانی توانمند و باانگیزهای ایجاد میشود که هر یک به تنهایی عمل میکنند. چنین سازمانهایی به جای تعیین قوانینی در مورد نوع پوشش و زمان تعطیلات، به کارکنان خود اعتماد میکنند که ” درست لباس بپوشند“ یا ” هر قدر که میخواهند به تعطیلات بروند و با انرژی بازگردند.“ و فوایدی که از چنین سیاستهای جزء به کلی حاصل میشود از چیزی که هر رهبری فکر میکند که میتواند با قوانین و سیاستهای از پیش تعیین شده به آنها دست یابد فراتر است.
هم آفرینی کتابی است که به ما نشان میدهد چطور قدرت مشتریها، کارکنان، و سایر اعضای ارزشمند زنجیره ی خود را به کار گیریم تا به نتایج بهتری از مدیریت خود برسیم.