از قطره تا دریا به علت موضوعش یک رویداد خیلی مهم برای من بود.
بعد ازعملیات طوفانالاقصی خیلی از کسانی که من رو میشناختن یک سوال مهم تو ذهنشون بود و مدام این رو از من میپرسیدن! اون هم این بود که ما چه کاری باید بکنیم و اصلا چه کاری از دست ما برمیاد که انجام بدیم؟
خود من هم خیلی به این موضوع خیلی فکر کردم. تصیمیم گرفتیم که همه باهم به مدت سه روز یه جا جمع بشیم همفکری کنیم. به این ترتیب رویداد فلسطین و نقش من کلید خورد و قرار بر این شد که روز افتتاحیه من سخنرانی داشته باشم.
اگر به خیلی از حرکت های بزرگ که در دنیا اتفاق افتاده نگاهی بندازیم، متوجه یک موضوع میشیم. اون هم اینه که یک شخصی باعث ایجادش شده.
به طور مثال: بهارعربی که در کشور های غرب آسیا و شمال آفریقا اتفاق افتاد از اعتراض یک میوه فروش برای توقیف چرخ دستیش جرقه خورد و شعله ور شد.
ویا خانم روزا پارکس که از جایی که نشسته بود تکون نخورد تا همین حرکتش باعت احیای حقوق خیلی از سیاه پویتان در آمریکا بشه.
دقیقا موضوع همینه دوستان یک حرکت هرچقدر هم ساده باشه میتونه باعث تغییرات بزرگی بشه. من هم به نوبه خودم سعی کردم در رویداد به همین موضوع برسم و همه رو تشویق کردم تا اون حرکتی که هرچند کوچک اما با تاثیر بالا رو در مورد مسئلهی فلسطین پیدا کنن و انجام بدن.
من امیر شکوهی نیا هستم. کارهای مختلفی طی این سال ها انجام دادم که خودم با بعضیاش خیلی حال میکنم، بعضیاشم نه. ولی با یکیش که خیلی حال میکنم قهرمان کردن پرسپولیسه!
قضیه بر می گرده به سال ۸۷ و آخرین بازی لیگ پرسپولیس جلوی سپاهان. تیم محبوبم ۶ ساله قهرمان نشده. اگه سپاهان رو می بردیم قهرمان می شدیم. استادیوم از ۱۱ صبح پر شده بود و دقیقه ۹۰ که بازی مساوی بود کسی دیگه رمق تشویق نداشت و استادیوم ساکت ساکت بود. من دیدم اینطوری نمیشه و تکی پا شدم شروع کردم با تموم جون باقی مونده م به تشویق کردن. دوستم مجید که بغلم نشسته بود منو نگاه کرد و بلند شد اونم تشویق کرد. بعدش بغل دستیامون و و کل جایگاه ما و کم کم کل استادیوم.
اون توپ رو دقیقه ۹۶ سپهر حیدری گل کرد، ولی من هنوزم که هنوزه خودم رو باعث و بانی قهرمانی پرسپولیسی می دونم که تا قبل تشویق من روحیه ای برای حمله نداشت. ، چون بیشتر حرکت های جمعی تنها بعد از محبوب شدن توجه آدما رو به سمت خودشون جمع می کنن و این وسط کسی که حرکت رو شروع کرده گم می شه.
مثلا همین جنبش تسخیر وال استریت که چند سال پیش راه افتاد و نظام سرمایه داری رو به چالش کشید رو در نظر بگیرید. کسی نمی دونه چطوری این حرکت شروع شد و چی شد که اینهمه آدم هم صدا شدن و برای عدالت جنگیدن. ولی حتما یه کسی بوده که اولش گفته اینطوری نمی شه و باید یه حرکتی بزنم. اسمی هم ازش نمونده. ولی چه اهمیتی داره که کسی اسم من و اون رو ندونه؟ مهم مگه نتیجه کار نیست؟
همیشه هم این قهرمان ها بی نام و نشان نمی مونن. بعضی وقت ها رد آتیش محل شروع حریق و اون جرقه اولیه رو نشون می ده. محمد بوعزیزی یک دست فروش ساده بود که شهرداری بساطش رو جمع کرده بود. ولی اون حاضر به قبول این ظلم و تحقیر نشد و جلوی شهرداری خودش رو به آتیش کشید. اقدامی که حکومت تونس رو سرنگون کرد و منجر به بهار عربی ای شد که حکومت های ظالم زیادی رو به چالش کشید.
خدا آقای بوعزیزی رو رحمت کنه، ولی همیشه لازم نیست در یک اقدام جهادی جون خودمون رو به خطر بندازیم تا یک تاثیر مثبت بذاریم. شاید خیلی هاتون داستان روزا پارکس رو شنیده باشید. کسی که حاضر نشد از جاش پاشه و بره تو قسمت تفکیک شده برای سیاه پوستا تو اتوبوس بشینه. یک حرکت ساده در راستای اعتقادات که منجر به تغییرات سیاسی زیادی برای احیای حقوق سیاه پوستای آمریکا شد.
گاهی وقتا فقط پایبندی به ارزش ها و انجام کار درست کافیه تا به خروجی خیلی بزرگی منجر بشه. ایشون استانیسلاو پتروف هستن. کسی که دقیقا ۴۰ سال و ۶ روز پیش دنیا رو نجات داد. وقتی که پشت سیستم رصد حمله موشکی شوروی نشسته بود و تو مانیتورش ۵ تا موشک هسته ای رو در حال حرکت به سمت شوروی دید. اگه همون لحظه گزارش می داد شوروی هم ضد حمله هسته ای خودش رو شروع می کرد و دنیا درگیر یک جنگ خانمان سوز می شد. اون پنج تا موشک آمریکایی فقط یک باگ کامپیوتری بود که می تونست مسیر بشریت رو عوض بکنه.
همیشه هم خروجی ای که در نتیجه اقدامات ما میفته دست خودمون یا حتی در راستای خواسته هامون نیست. در مورد جورج بوش و تاثیرش تو اوضاع خاورمیانه هر چی بگیم کم گفتیم. ولی می دونید رئیس جمهور شدنش زیر سر یک پدر کوبایی بود؟ این بچه که تو عکس می بینید با مادرش قاچاقی رفته بودن فلوریدا و مامانش تو راه مرده بود و فامیلای مامانش به سرپرستی گرفته بودنش. ولی باباش گفت بچه منو پس بدین و دولت کلینتون هم به زور بچه رو از فامیلای مامانش گرفتن. این باعث شد رای کوبایی های فلوریدا از حزب کلینتون برگرده و دقیقا با همون رای فلوریدا بوش رئیس جمهور شد. کار
یک نفر می تونه خیلی چیزها رو عوض کنه، ولی همیشه هم عمدی نیستن این تاثیرگذاری ها. ایشون گونتر شابوفسکی هستن. سخنگوی دولت آلمان شرقی که مثل من صبح تا شب جاهای مختلف صحبت می کرد. دقیقا ۳۴ سال پیش تو همچین روزی که هزار تا کار کرده بود و شب باید می رفت یه بیانیه رو تو تلویزیون می خوند تنبلی می کنه و متنش رو از قبل تمرین نمی کنه. تو برنامه زنده تلویزیونی سعی می کنه با تورق برگه جواب سوال رو بده و اشتباهی می گه تردد از دیوار برلین آزاده! همه شرقی ها می ریزن سمت دروازه ها که ازش رد بشن و مامورها هم مجبور می شن درو باز کنن و اینطوری می شه که آلمان یکی می شه.
همه ماها مثل آقایون پتروف و شابوفسکی در موقعیتی نیستیم که یک تصمیم یا یک اشتباهمون نتایج بزرگی داشته باشه. ولی نکته اینجاست که لازم نیست کاره ای باشیم تا حرکتی رو راه بندازیم. راه اندازی یک حرکت نیازی به دفتر و دستک نداره. کافیه یک پیغام داشته باشید و بتونید چند نفر رو به اون متقاعد کنین. این ویدئو رو شاید خیلی هاتون دیده باشین. مال یک سخنرانی تده که می گه چطور یک حرکت جرقه می زنه و غر می گیره و آتیشش رو همه می بینن. یک نفر شروع می کنه یک حرکتی رو بکنه که اولش دیوونه کننده به نظر می رسه. بعدش یک فرد شجاع بهش می پیونده و همزمان اون رو از تنهایی در میاره و تبدیلش می کنه به رهبر جنبش. نفر سوم هم نقش بسزای داره. سه نفر دیگه یک جمعه و رسانه حساب می شه. هر چی جمعیت بیشتر بشه شجاعت کمتری لازمه برای اضافه شدن و حتی وقتی حرکت قوت بگیره جلوش وایستادن سخته.
حالا این فقط یک مثال بدون هدف از یک حرکت بود. ولی بیشتر حرکت ها یک هدفی دارن. ما در جایگاه شروع کننده حرکت دلایل زیادی می تونیم برای شروع حرکت داشته باشیم. می تونیم اطلاعاتی که از یک چیزی داریم رو اهرم کنیم تا یک حرکت شروع بشه. مثلا این دختر خانم کوچیک رو در نظر بگیرید. وقتی ده سالش بود با خانواده ش رفته بودن سواحل تایلند. دو هفته قبلش معلم جغرافیش علایم سونامی رو گفته بود و ایشونم وقتی کف حبابدار روی آب ساحل رو دیده بود بالا پایین پریده بود که سونامی تو راهه. مامانش گفته بود بشین سر جات بچه. ولی باباش همون نفر دوم حرکت شده بود که دخترش رو باور کرده بود و اینطوری شد که جون بیشتر آدمای اون ساحل نجات پیدا کرد.
همیشه هم لازم نیست شروع کننده حرکت باشیم. بعضی وقتا می تونیم چیزی که توجه آدما بهش هست رو تغییر بدیم و سرش رو به سمت اعتقادات خودمون کج کنیم. این خانم یک روزنامه نگار هندی بود که با الهام از چالش سطل یخ، چالش سطل برنج رو راه انداخت. آدما به جای خالی کردن سطل یخ رو سرشون یه سطل برنج به یک نیازمند می دن و دوستاشون رو به چالش می کشن.
درسته که تا الان مثال های انفرادی رو زدیم، ولی لازم هم نیست تنهایی حرکت رو شروع کنید. صدای یک گروه بلند تر از صدای یک نفره. همین جنبش
Black Lives Matter که بعد از کشته شدن جورج فلوید توسط پلیس آمریکا مشهور شد چندین سال قبلش توسط این سه تا خانم راه اندازی شده بود.
صدای چند نفر بلند تر از صدای یک نفره. ولی صدای چند تا گروه از اون هم بلند تره. جنبش BDS که سعی داره با تحریم محصولات و شرکت های اسرائیلی به صهیونیست ها فشار بیاره توسط چندین گروه فعال برای آزادسازی فلسطین راه اندازی شده.
الان همه مون اینجا جمع شدیم تا در حد توانمون یک حرکتی برای مردم مظلوم غزه بزنیم. چهارچوبی هم براش نداریم چون ما تو پیشران کلا اعتقادی به تاثیرگذاری حرکت های مدیریت شده از بالا به پایین نداریم. همه تون یه استادیوم آزادی برای خودتون دارید. همه تون یه مجید ای دارید که هر حرکت هرچند دیوانه واری هم بزنید یه گوشه ش رو بگیره. دانسته های جمعیتون هم قطعا صدها برابر دانسته های هر مدیر و مسئولیه که بخواد از بالا بگه فلان کار رو بکنید.
شاید در جایگاهی باشید که قدرت یا اطلاعات خاصی داشته باشید، ولی مهم هم نیست اگه نداشته باشید. مهم اینه که اینجا هستید و به این نتیجه رسیدید که «اینطوری نمی شه و باید یه حرکتی بزنم». پس دست مریزاد. بزنید اون حرکت قشنگه رو که وقت تنگه و فقط تو همین سه روزی که اینجا مشغولیم ۴۰۰ تا بچه فلسطینی شهید می شن.
قطره ای از دریا نباشیم. قطره ای باشیم که دریا می شود.