رهبران فردا

یا چالش رهبری نسل جدید
سال: ۱۴۰۲
دسته بندی: رهبری
مکان: خانه اندیشه ورزان

چالش های رهبری در ارتباط با نسل جدید

دهه هشتادی ها، نسل زد یا هر اسم دیگری که روی این نسل جدید بگذارید، این نسل قسمت عمده ای از ورودی های جدید بازار کار راتشکیل می دهد و هر رهبر سازمانی ای دیر یا زود با این نسل در ارتباط خواهد بود.

تفاوت های نسل ها مساله جدیدی نیست و حداقل در یک قرن گذشته هر نسلی انگیزه ها و ویژگی های متفاوتی از نسل های گذشته داشته است و سعی کرده است نقش خود را بر برگه تاریخ بشریت ثبت کند.

ولی این نسل جدید اهمیت بیشتری در فضای امروز دارد. چه از این منظر که به هر حال الان داریم مساله را بررسی می کنیم و «نسل جدید» فعلی هستند، و چه از این منظر که تفاوت های آن با نسل قبلی بزرگتر از تفاوت های نسل های قبل تر است.

این مساله در یک سال گذشته تبدیل به یک موضوع مطالعاتی برای من شد که به کمک گروهی از همکاران مورد خاص رهبری این نسل را بررسی کردم و یافته هایم را در یک همایش به اسم رهبران فردا به اشتراک گذاشتم که ارائه آن را در اینجا نشر می دهم.

حداقل برند قابل ارائه چیست؟

امروز اینجا جمع شدیم تا در مورد رهبری صحبت کنیم. ولی این یک رویداد عمومی در حوزه رهبری نیست و هدفمون این نیست که کلیات موضوع رهبری رو تو کسب و کارها و سازمان ها بررسی کنیم. بلکه یک ارائه تخصصی در مورد یک چالش جدید در این حوزه و در اشل کلان ترش مدیریت منابع انسانی مطرح شده. نسل Z، دهه هشتادی ها یا هر اسم دیگه ای که روشون می ذارید موضوع بحث امروز ما هستن.

البته که تفاوت نسل ها چیز جدیدی نیست و هر نسلی تفاوت هایی با نسل های قبلیش داشته و احتمالا تا ابد هم قراره این روند ادامه داشته باشه. هر نسلی تخس بازی های خودش رو در برابر نسل قبلی و فرهنگ غالب داشته به مرور زمان سکان امر رو دست خودش گرفته و تبدیل شده به فرهنگ غالب. ولی تفاوت نسل Z با سایر نسل ها اینه که به جای یک اختلاف خطی در روند تغییرات نسل ها، با یک تابع پله مواجه هستیم که در جنبه های زیادی خودش رو بروز داده. 

این نسل می تونه با یک هماهنگی غیر متمرکز هزاران هم نسلی غیر وابسته رو به پاساژ کوروش بکشونه، ترجیحشون ارتباطیش مجازیه و به ارتباطات رو در رو به عنوان یک جایگزین سخت تر نگاه می کنه، از بچگی همیشه اطلاعات با چند کلیک براش فراهم بوده و هزاران عامل دیگه باعث شده رویکرد متفاوت تری نسبت به مسیر حرفه ای خودش و نقشی که برای خودش متصوره داشته باشه.

پس ابتدا یک مروری داشته باشیم به اینکه رهبری چیه و یک رهبر سازمانی چه نقش هایی رو ایفا می کنه و چه ویژگی هایی باعث می شن که ذاتا رهبر باشه یا تبدیل به رهبر بشه و در ادامه به این می رسیم که کدوم یکی از این ویژگی ها در برخورد با نسل زد دچار چالش می شن. این رو هم بگم که هدف این نیست که به پیر پاتال هایی مثل ما و بزرگترهامون یاد بدیم که چطوری نسل زد رو رهبری کنن. هر نسلی رهبرانی درون خود داره و در این ارائه نسل زد فقط موضوع مورد مطالعه نیست و یک مخاطب بالقوه هم هست.

رهبر کیه؟ رهبر کسیه که می تونه افراد و گروه ها رو با انگیزش، تحت تاثیر گذاشتن و راهنمایی به سمت رسیدن به اهداف مشترک هدایت کنه. این کار رو می تونه با الگو شدن برای بقیه، قدرت بخشیدن بهشون، ایجاد اتحاد و حتی کمک در به وجود اومدن محیطی که توش ارتباطات طبیعی منجر به همچین شرایطی بشه انجام بده. 

با وجود اینکه بیشتر رهبران شناخته شده جایگاه مدیریتی ای هم در مجموعه تحت رهبریشون داشتن، ولی رهبر لزوما مدیر نیست. یک مدیر می تونه ویژگی های رهبری ای داشته باشه که در رسیدنش به جایگاه مدیریتیش کمکش کرده باشه، ولی مدیرها منصوب می شن و رهبرها نیازی به انتصاب ندارن. پس ممکنه یک نفر از یک سن پایین تر یا از جایگاهی با فاصله نسبت به جایگاه مدیریتی ارشد ویژگی های مدیریتی رو بروز بده و دنباله رو های خودش رو داشته باشه.

اگه بخوام یک مثال فوتبالی بزنم مدیر بازیکنیه که بازوبند به دستشه، حالا این بازیکن می تونه رهبر واقعی بازیکن ها هم باشه، ولی ممکن هم هست که بازیکن ها به یکی دیگه چشم داشته باشن. احسان حاج صفی وقتی تو زمینه کاپیتان تیمه، ولی احتمالا علیرضا جهانبخش رهبر واقعی تیمه حتی وقتی بازوبند نداره. این رهبریش رو هم در جنبه های مختلف بروز می ده. از صحبت کردن با بقیه بازیکنا و داور گرفته تا اینکه خودش با نحوه بازیش و تلاشش به بقیه نشون بده که اگه من اینهمه جون می کنم شما هم باید پا به پام بیایید.

آیا همه مدیرها دوست ندارن رهبر خوبی هم باشن؟ قطعا که دوست دارن، خیلی هاشون فکر می کنن رهبر خوبی هم هستن، ولی خواستن با توانستن یکی نیست. چون رهبر شدن اونهمه هم آسون نیست. یک رهبر باید قوی باشه ولی محترم، مهربان باش ولی بدون ضعف، متواضع باشه ولی بازیچه نه، مغرور باش ولی متکبر نه و چندین فاکتور دیگه که باید در حد درستی تنظیم باشه تا اثربخشی خودش رو داشته باشه و خیلی از آدم ها نمی تونن در گذر زمان این تعهدات خودشون رو حفظ کنن که باعث می شه وجهه رهبری اونها  خدشه دار بشه.

حالا یکم وارد فضای سازمانی بشیم تا این تفاوت های رهبر و مدیر رو ببینیم. اولین تفاوت عمده اینه که رهبران به دنبال رسیدن به یک چشم انداز هستن ولی مدیران روی اجرای برنامه ها تمرکز دارن. مثل اینکه رهبر یک قطب نما دستشه که همیشه به سمت هدف نهایی نشانه داره، ولی مدیر از روی توضیحات مسیریابی می گه که الان باید بریم چپ و صد متر جلوتر بپیچیم راست. ممکنه هر دو در انتها به یک نقطه برسن، ولی ممکنه که مسیریابی ای که داشتیم اشتباه بوده باشه و به یک کوچه بن بست برسیم یا اینکه تمرکز روی مقصد نهایی باعث بشه مسیر دشوارتری رو برای رسیدن به هدف غایی سپری کنیم.

تفاوت دوم در طیف انگیزه بخشی-کنترل قرار داره. جایی که مدیر روی تخصیص منابع، تقسیم کارها و وظایف، نظارت بر اجرا و بهینه سازی پروسه ها تمرکز داره. ولی رهبر دنبال اینه که یک محیط کاری پویا و مثبت ایجاد کنه، به افراد و تیم ها قدرت و میدون بده، نوآوری رو تشویق کنه و افرادی که بهتر کار می کنن رو ببینه و تشویقشون کنه.

ارتباطات انسانی در برابر سلسله مراتب سازمانی تفاوت بعدی رهبران و مدیران هست. یک طیف پنج مرحله ای هست که چرا آدم ها تو سازمان به ما گوش می دن: 

  1. چون مجبورن: رئیسشون هستید و دستورات شما رو اجرا می کنن. 
  2. چون می خوان: یک مرحله جلوتر اومدیم و دیگه احساس نمی کنن از سر اجبار دارن کاری می کنن.
  3. به خاطر کارهایی که برای سازمان انجام داده اید. در این مرحله حس تعهد دنباله رو در ارتباط شما با سازمان متمرکزه. دنباله روی شما هستن چون می دونن خیر سازمان و مجموعه رو می خوایین. 
  4. به خاطر کارهایی که برای آن افراد انجام داده اید. از سازمان به عنوان یک هویت حقوقی فاصله گرفتیم و افراد حقیقی ای که اون رو تشکیل دادن و رابطه رهبر با اونها انگیزه دنبال کننده هاست.
  5. به خاطر اصول و ارزش های شما، به خاطر کسی که هستید و چیزی که آن را نمایندگی می کنید. حالت غایی رهبری که به خاطر اصول و ارزش های شما دنباله روی شما هستن.

در واقع هم دلی کلیدواژه اصلی این تفاوت رهبران با مدیران هست. اگه بخوام مفهوم هم دلی رو باز کنم خودش یک ارائه می شه. ولی خلاصه ش اینکه بتونید خودتون رو جای تک تک افراد بذارید، شرایط رو از زاویه دید اونها ببینید و به جای برخورد فله ای و سطحی یک توجه عمیق به احساسات و نگرانی های آنها داشته باشید.

در نهایت اگه بخوام خیلی خلاصه ش رو بگم مدیر روی آوتپوت (خروجی ) متمرکزه و رهبر روی آوتکام (ثمره یا نتیجه‌ی کار) . حالا چه در رویه های سازمانی باشه و چه در ارتباطات فردی با افرادی که با این رویه ها درگیر هستن و چه حتی در ارتباطاتی که با بیرون سازمان برقرار می شه. 

بحثی که همیشه وجود داشته این بوده که آیا رهبری اکتسابی هست یا ذاتی؟ یعنی چیزهایی که باعث می شه یک مدیر تبدیل به یک رهبر بشه قابل یادگیری هست یا نه؟ رویکردهای مختلفی در جواب به این سوال وجود داره. یک عده معتقدن که رهبری ذاتیه و چیزهایی مثل کاریزما رو هر چقدر تمرین بکنیم هم نمی تونیم یاد بگیریم. در نقطه متقابلش رفتارگراها می گن که آنچه که باعث می شه آدم ها ما رو به عنوان یک رهبر ببینن یک سری رفتار هست که هر کسی می تونه با تمرین و الگوبرداری اون رفتار مشابه رو بروز بده و تبدیل به یک رهبر بشه. یک عده هم معتقدن که موقعیت هست که رهبر رو می سازه. یعنی در یک سری جریانات و با یک سری باورهای جمعی یک فردی رهبر می شه که اگه همون دسته از آدم ها رو در موقعیت دیگه ای قرار بدیم و باورهای دیگه ای حاکم باشن فرد دیگری به عنوان رهبر پذیرفته می شده.

ولی تا حدودی این مناقشات به یک استدی استیتی رسیدن که یک دید ترکیبی الان پذیرفته شده ترین حالت هست. یعنی اینکه یک سری ویژگی های ذاتی پایه و اساس شکل گیری یک رهبر هستن که در ادامه با مطالعه و تمرین می شه بخش های اکتسابی رو تقویت کرد و به رهبر بهتری تبدیل شد. قطعا هم من و بقیه آدم هایی که همایش رهبری برگزار می کنن و ورکشاپ داریم معتقدیم که چیزی برای یاد گرفتن وجود داره که به خاطرش آدما بخوان وقت بذارن.

ولی به هر رویکردی هم که اعتقاد داشته باشید رهبر بدون پیرو معنی ای نداره. شما نمی تونید وقتی دنبال کننده ای ندارید خودتون رو رهبر بدونید. در بعضی موارد اصولا صرف پیروی از یک رهبر عضویت در اون گروه رو تعریف می کنه که مثل اینه که در اول کار یک فیلتری وجود داره و رهبر لازم نیست تطبیقی با پیروهاش داشته باشه یا بخواد انعطافی برای اونها نشون بده. ولی در واقع بیشتر جمع هایی که رهبری می شن از این دسته دوم هستن، از جمله سازمان ها.

ولی چرا می گم که نمی شه ورودی فالوورهای سازمانی رو از فیلتر رد کرد وقتی که پذیرش عضو جدید یا همون استخدام به صورت مستقیم داره توسط سازمان مدیریت می شه و بیشتر سازمان ها سعی می کنن فرهنگ خودشون رو داشته باشن و بر پایه انطباق با این فرهنگ یا در راستای فرهنگ ایده آلی که قصد تغییر به سمتش داریم جذب می کنن؟ 

ماها می تونیم در سطح خرد فیلترینگ انجام بدیم. یعنی روی تحصیلات و تخصص ها و توانایی ها و حتی اعتقادات مختلف که بیشترین همخوانی رو با فرهنگ فعلی یا ایده آلمون داشته باشیم. ولی در سطح کلان نمی تونیم چیزی رو کنترل کنیم. ویژگی های کلان چیزهایی هستن که کل استخر متقاضیان بالقوه رو تحت تاثیر قرار دادن و نه افراد خاصی از این جمع رو. مثل شرایط نسلی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی.

ولی چیزی که تو این همایش دنبال پرداختن بهش هستیم تفاوت نسل ها و بالاخص ویژگی های منحصر به فرد نسل زد هست. ما نمی تونیم تا ابد از گروه سنی ای که بیشترین تطابق رو با رهبری ما دارن نیرو جذب کنیم، چون در این صورت سازمان ما هم راستا با ما پیر می شه و علاوه بر اون هزینه های منابع انسانیمون به شدت بالا می ره. چون همه می دونن که حقوق درخواستی با سن ارتباط مستقیم داره. حالا همه اینها رو بذارید کنار اهمیت دایورسیتی و اینکه پویایی یک سازمان به تزریق ایده ها و طرز فکرهای جدید به بدنه اون هست.

پس چه بخواییم و چه نخواییم نسل زد اینجاست تا برای جایگاه خودش بجنگه و در ادامه سکان رو دستش بگیره. ولی چرا نباید بخواییم؟! مگه همیشه نیروهای جوان وارد ساختار سازمان نشدن؟ پس چرا باید این نسل خاص تبدیل به چالش بشه؟ به خاطر اینکه این نسل خیلی متفاوت تر از نسل های قبلیش هست و تفاوت هایی که داره از جنس نوع هست و نه درجه. differences in degree vs differences in kind

قبل از اینکه وارد جزئیات بشیم بهتره اول تعریفی از نسل زد داشته باشیم تا بدونیم وقتی اونها رو می گیم چه بازه سنی ای مد نظرمون هست؟ اگه بخواییم به ادبیات خارجی متوسل بشیم تاریخ های تولد متفاوتی برای اعضای این نسل مطرح می شه. ولی ویژگی متمایز کننده اونها اینه که کاملا در عصر دیجیتال بزرگ شدن. پس اگه بخواییم عضویت در این نسل رو تعیین کنیم بهتره به جای اینکه از اصطلاحات رندومی مثل دهه هفتادی و دهه هشتادی و دهه نودی استفاده کنیم باید ببینیم در موقع بزرگ شدنشون چه مقداری سبک زندگی شون به خاطر عصر ارتباطات با نسل های قبلی متفاوت بوده. با توجه به نفوذ اینترنت و گوشی های هوشمند در کشور احتمالا متولدین اواخر دهه هفتاد به بعد بهترین همخوانی رو با این مفهوم داشته باشن. یعنی افراد زیر ۲۵ سال. ولی بازم می گم سن عامل تعیین کننده نیست و تجربیات کودکی مشترک و سطح دسترسی به تکنولوژی و اطلاعات مهم تره.

ولی چه مشاهداتی از اعضای این نسل باعث شده از دید منابع انسانی و به تبع اون رهبری تبدیل به یک چالش بشن؟

  • وفادارای کمی دارن و خودشون رو به کارفرما متعهد نمی دونن.
  • حاضر نیستن کارای پیش پا افتاده رو انجام بدن.
  • بی سواد هستن!
  • از روز اول دنبال یک موقعیت مهم هستن.
  • لازمه که کار براشون سرگرم کننده باشه.
  • می خوان کسی کاری به کارشون نداشته باشه.
  • می خوان مدیراشون کاراشون رو انجام بدن.
  • علاقه ای به صعود در نردبان ترقی ندارن.
  • حقوق و بیمه و مزایای سنتی براشون انگیزاننده نیست.
  • برعکسش: فقط پول براشون مهمه.
  • برای بزرگترهاشون احترام قائل نیستن.
  • علاقه ای به یاد گرفتن از آدم های روبروشون ندارن و اینترنت رو ترجیح می دن.
  • غیر ممکنه که تبدیل به کارمند بلند مدت بشن.
  • نمی تونن تبدیل به مدیرای خوبی بشن چون فقط رو خودشون متمرکزن.

اگه هنوز با این چالش ها روبرو نشدید دو حالت بیشتر نداره. یا به اندازه کافی با نیروهای جوون در ارتباط نبودید یا اینکه افرادی به تور شما خوردن که با وجود اینکه در بازه سنی نسل زد قرار دارن، از ویژگی های شخصیتی غالب این نسل پیروی نمی کنن. حالا در ادامه یکی یکی این مشاهدات رو بررسی می کنیم تا ببینیم کدومشون مشاهده درستیه، کدومشون غلطه و کدومشون به خاطر زاویه دید غلط ما غلط به نظر می رسه.

وفادارای کمی دارن و خودشون رو به کارفرما متعهد نمی دونن:

برای درک این مشاهده باید به تعریف جدیدی از وفاداری برسیم. اونها وفاداری بی قید و شرطی که کورکورانه به دنبال یک پادشاه یا سردار جنگی بیفتن رو نشون نمی دن. وفاداری ای که اونها دارن مشابه وفاداری ماها به برندها و سرویس هاست. در واقع وفاداری بازار آزاد. بهش می گن transactional loyalty. یه اسم دیگه ش هم just-in-time loyalty هست. در واقع این وفاداری یک رابطه هست که از سمت اونها مذاکره شده ولی شما شرایطتون رو سر میز مذاکره مطرح نکردید، بلکه رفتارهای شما و برداشتی که نسل زد از اونها می کنه درجه وفاداریشون رو نشون می ده. شاید تفسیر این نوع وفاداری برای ما این باشه که عملا وفاداری ای وجود نداره وقتی در هر لحظه ای می تونه سوئیچ بشه. ولی از اون طرف به قضیه نگاه کنید: هر باری که این وفاداری قطع بشه می تونید به اتفاقات رجوع کنید تا درک کنید کجا این زنجیره اعتماد رو پاره کردید تا ازش یاد بگیرید.

حاضر نیستن کارای پیش پا افتاده رو انجام بدن:

اتفاقا بسیار مشتاقن توانایی هاشون رو ثابت کنن (به شما و حتی به خودشون) که هر کاری ازشون بخوایین براتون انجام می دن. ولی اگه از این بترسن که کسی آمارش رو نداره که چه کارایی رو انجام دادن و به خاطر بهشون اعتبار بده کار پیش پا افتاده یا هر نوع دیگه ای از کار رو انجام نمی دن. مخصوصا در ازای پاداش ها و ترفیع هایی که قراره در آینده دور به تحقق بپیوندن.

بی سواد هستن!

در بیشتر حرفه ها سطح سوادی که نیروهای جدید باهاش وارد اولین کارشون می شن پایین تر از نسل های قبلی هست. چیزی که خیلی از کارفرماها به کاهش کیفیت خروجی دانشگاه ها نسبت می دن. ولی واقعیت اینه که این تغییر سطح حاصل تغییر سبک زندگی هست. نسل های قبل تر دسترسی آنی به اطلاعات نداشتن و برای همین لازم بود سوادشون تو حافظه شون باشه. ولی نسل زد همیشه یک کلیک با درست ترین و به روز ترین اطلاعات فاصله داشته برای همین لازم نبوده که حافظه ش رو با این چیزها پر کنه. یاد بچگیام میفتم که معلم ریاضیمون می گفت رادیکال گرفتن رو یاد بگیریم چون همیشه ماشین حساب همراهمون نیست! حالا من چه برتری ای نسبت به کسی دارم که بلد نیست دستی رادیکال حساب کنه که بخوام به خاطر اون بگم چیزی بلد نیست؟

از روز اول دنبال یک موقعیت مهم هستن.

نسل زد می خواد تاثیرگذار باشه، بیشتر از نسل های قبل تو اون بازه سنی. اگه خودشون رو به ماموریتی متعهد بدونن دوست دارن مسیرش رو هم خودشون تعیین کنن. دوست دارن مساله هایی رو پیدا کنن که کسی تا حالا بهشون فکر نکرده بود، مشکلاتی رو حل کنن که کسی قبلش حل نکرده بود و در کل چیزهای جدیدی رو بسازن.

لازمه که کار براشون سرگرم کننده باشه.

چیزهایی که ما بهشون می گیم سرگرم کننده برای اونها معادل درگیر کننده هست. با وجود خواسته هایی که برای انعطاف پذیری در مورد ساعات کاری و محل کار و نحوه انجام کار می خوان، در نهایت می خوان جدی گرفته بشن. می خوان بدونن کاری که دارن انجام می دن کجا به اهداف کلی سازمان وصل می شه، می خوان یاد بگیرن و می خوان به چالش کشیده بشن و با آدمای خوبی کار کنن.

می خوان کسی کاری به کارشون نداشته باشه.

اگه کارمندی دارید که صبح تا عصر هدفون می ذاره تو گوشش و نمی خواد با کسی گرم بگیره لزوما به ویژگی های نسل زد بر نمی گرده. درونگرایی همیشه وجود داشته و تنها تو این دوره زمونه ست که به عنوان یک مضرت که باید اصلاح بشه باهاش برخورد نمی شه. از اون گذشته ارتباطات الکترونیکی برای نسل زد مهم تر از ارتباطات رو در رو هست و ممکنه خودشون رو گوشه گیر ندونن. در واقع اگه ذره ای کارشون باشون اهمیت داشته باشه دوست دارن مدیرا بدونن که اونا کی هستن و چه کاری دارن انجام می دن. دوست دارن مدیرا باهاشون در ارتباط باشن و بهشون کمک کنن و در جریان روند پیشرفتشون قرار بگیرن.

دوست دارن مدیراشون کاراشون رو انجام بدن!

نسل زد انتظار درگیری بیشتری از مدیر داره، می خواد که بهشون یاد بده کارشون رو چطور انجام بدن، منابعی که نیاز دارن رو براشون فراهم کنه و جلوی مشکلات بی اهمیت رو بگیره.

براشون مهم نیست از نردبان ترقی صعود کنن.

این هم بر می گرده به تصور اشتباه ما که رشد حرفه ای رو به صورت پلکانی می بینیم که باید قدم به قدم طی بشه. در واقع نسل زد هوشمندانه تر از ما شرایط کاری دنیای فعلی و آینده رو می بینه. اونها به جای اینکه از یک نردبان بالا برن دارن یک رولحافی ۴۰ تیکه رو می دوزن. هر تیکه ش رو در یک بازه ای تکمیل می کنن و هر چی در فعالیت های حرفه ای شون جلوتر می رن رولحافی شون تکمیل تر می شه. در این مسیر چیزهای جدید یاد می گیرن، شبکه ارتباطی خودشون رو می سازن، و یاد می گیرن که چطوری می تونن بیشترین ارزش رو خلق کنن. لزوما نمی خوان در قدم بعدیشون جای مدیر فعلیشون رو بگیرن و ممکنه یک فضای دیگه براشون مناسب تر از مسئولیت های بیشتر در فضای فعلی باشه.

حقوق و بیمه و مزایای سنتی براشون انگیزاننده نیست.

معلومه که براشون مهمه. در واقع اگه همچین برداشتی کردید مشکلی که در عدم جذبشون یه نگه داشتنشون داشتید رو درست متوجه نشدید. ولی لزوما حقوق بالاتر برنده مذاکره با اونها نیست. اینها به عنوان یک ترشهولد براشون عمل می کنه. یک حدیش رو لازم می دونن که اختلاف فاحشی با چیزی که جای دیگه ای می تونستن بگیرن نداشته باشه، ولی در ادامه چیزهای دیگه هست که باعث می شه بین شما و بقیه انتخاب خودشون رو داشته باشن.

برعکسش: فقط پول براشون مهمه!
هر دو مشاهده به کرات توسط مدیرانی که با نسل زد در ارتباط بودن مشاهده شده که به جای اینکه دوتاییشون رو میانگین بگیریم و بگیم مساله ای نیست هر دو دسته رو جدا بررسی می کنیم. نسل زد مشکل بزرگی در درخواست حقوق بیشتر دارن و روشون نمی شه به شرکت بگن من حقوق بیشتری می خوام. ولی وقتایی که می گن معمولا معنیش این نیست که پول بیشتری می خوان. بلکه به صورت غیر مستقیم می پرسن که دیگه چه کاری باید انجام بدم تا پول بیشتری بگیرم. همون طور که قبلا گفتم پول فقط یک ترشهولد هست که باید میت بشه، فراتر از اون پنج تا چیز هست که برای نسل زد مهمه:

  • برنامه زمانی کار
  • ارتباطات (مخصوصا ارتباط با یک رهبر حامی)
  • حق انتخاب وظایف
  • موقعیت مکانی و فضای کاری
  • فرصت های یادگیری

برای بزرگترهاشون احترام قائل نیستن.

برای نسل های ما بردار احترام یک طرفه بود. کوچکترها همیشه به بزرگترها احترام قائل بودن. ولی نسل جدید حتی در بچگی هم با احترام بزرگ شده. فقط کافیه به رابطه ای که والدین امروزی با بچه ها دارن نگاه کنید و با دوران کودکی خودمون مقایسه کنید. «بشین سر جات بچه» کلا منسوخ شده، چه تو خونه ها و چه حتی تو مدرسه ها. اینها نسلی هستن که حتی معلم ها و مدیرای مدرسه شون هم باهاشون با احترام برخورد کردن و همیشه این بردار احترام رو دو طرفه دیدن. پس اگه احساس می کنید برای شما احترام قائل نیستن به این معنی هست که فکر می کنن شما براشون احترام قائل نیستید. اینکه توقع احترام داشتن قبل از به دست آوردنش درست هست یا نه چیزی نیست که من و شما بخواییم عوضش کنیم.

علاقه ای به یاد گرفتن از آدم های روبروشون ندارن و اینترنت رو ترجیح می دن.

اونها رو احمق فرض نکنیم. خیلی راحت تشخیص می دن که چه چیزی رو می تونن از اینترنت راحت تر یاد بگیرن و برای یادگیری چه چیزی احتیاج به ارتباطات انسانی دارن. در واقع یک متد ترکیبی قطعا می تونه بیشتر جواب بده. جایی که کوچینگ و جهت دهی و راهنمای و به اشتراک گذاری تجربیات از سمت همکارها بیاد، ولی خود محتوایی که یاد گرفته می شه از اینترنت. اینطوری به نفع سازمان هم هست چون احتمال اینکه دانش جدیدی به بدنه سازمان اضافه بشه بیشتر هست.

نمی تونن تبدیل به مدیرای خوبی بشن چون فقط رو خودشون متمرکزن.

به اندازه کافی از اعضای این نسل به سنی نرسیدن که در موقعیت های مدیریتی قرار بگیرن تا توانایی های مدیریتی اونها رو بشه بررسی کرد. ولی الان ما داریم اینجا در مورد اینکه چطوری اونها تبدیل به رهبران ارزشمندی برای نسل خودشون و نسل های قبل و بعدش بشن صحبت می کنیم، تبدیل شدن به مدیر خوب که خیلی ساده تره و قطعا با تمرین و تکرار قابل یادگیریه.

غیر ممکنه که تبدیل به کارمند بلند مدت بشن.

هم ممکنه و هم غیر ممکن. غیر ممکنه که به صورت عمده بتونید ورودی های نسل زدتون رو تبدیل به کارمند بلند مدت بکنید، چون تعداد کارفرماهایی که یک فرد در طول عمرش می پذیره همیشه رو به افزایشه، ولی به صورت انفرادی قطعا می شه این کار رو کرد. فقط باید بدونید که تک تک اونها باید به صورت مجزا این فرآیند رو طی کنن، نه اینکه یک برنامه منابع انسانی داشته باشید که همه رو داخل اون کنید و انتظار داشته باشید خروجیش نیرویی باشه که هزینه آموزشش رو شما دادید و می خوایید بهره برداریش هم برای شما باشه.

حالا که صحبت به اینجا کشید بهتره یه نگاه آماری ای داشته باشیم که آینده بازار کار رو چطوری می شه پیش بینی کرد. همه مون در مورد گیگ اکونومی شنیدیم و می دونیم چه چالش هایی رو برای آینده کاری به همراه خواهد داشت. این آمار برای آمریکاست و قطعا ایران با تاخیر این عددها رو دنبال کرده، ولی بعید می دونم روند کلی برای ایران هم خیلی متفاوت باشه. اونایی که ۸۰+ سن دارن در طول عمرشون ۱-۲ کارفرما رو تجربه کردن. اونایی که ۶۰+ سالشونه ۳-۴ تا. اونایی که ۴۰+ سالشونه انتظار دارن تا آخر عمر حرفه ای شون ۶-۸ کارفرما داشته باشن. نسل ماها احتمالا ۱۵-۱۶ تا کارفرما رو تجربه کنیم و اگه همین روند ادامه دار باشه نسل زد داره به ۳۰ کارفرما نزدیک می شه! یعنی یک کارفرما به ازای هر سال کار حرفه ای!

این اعداد حتی از نظرسنجی هایی که از اعضای این نسل در مورد انتظارشون از اینکه چقدر تو شرکت فعلیشون می مونن تایید می شه. ۳۷٪ کمتر از دو سال و ۹۰٪ کمتر از ۵ سال. تازه این تیکه ایشه که در انتخاب خودشونه و نصف دیگه قضیه اینه که کارفرما هم بخواد اینا بمونن سر کار.

حالا اینهمه از این تفاوت ها صحبت کردیم و لحن کلی کلام این بود که این تفاوت ها عارضه نیستن و با کمی تغییر رویکرد می شه تبدیل به فرصت بشن. ولی همه این فرضیه رو قبول ندارن. یکی از ایده پردازها و متفکرانی که من در حوزه رهبری قبول دارم سیمون سینک نویسنده کتاب رهبران آخر از همه غذا می خورند هست. آقای سینک در سالهای گذشته بررسی های زیادی در مورد نسل جدید داشته و سعی نمی کنه همه تفاوت ها رو با لنز مثبت ببینه.

سینک معتقده نسل جدید:

  • به شدت از تعارض دوری می کنن. 
  • به شدت با چیزهایی که باهاش راحت نیستن مشکل دارن. یعنی حتی حاضر از کارشون استعفا بدن تا اینکه برن تقاضای افزایش حقوق بدن. چون براشون راحت نیست این تقاضا رو مطرح کنن.
  • حتی قطع روابط عاطفیشون هم اینطوری نیست که بشینن صحبت کنن و بگن که می خواییم کات کنیم، بلکه یک دفعه ای پیغام ها رو ایگنور می کنن و تو سوشال ها آنفالو می کنن. چون سختشونه یک صحبت جدی در مورد رابطه داشته باشن.
  • معتقده پرسونال برندینگ رو خوب بلدن
  • اکتیویست هستن و اگه به چیزی اعتقاد داشته باشن به خاطرش دست به کار می شن.
  • خوب بلد نیستن با استرس کنار بیان و مشکلات روانی زیادی رو درگیرش می شن.
  • از اینکه از کسی کمک بخوان می ترسن.

مثل بقیه نسل ها، سینک معتقده کلید تبدیل شدن به یک رهبر برای این نسل امپتی هست. باید بتونیم خودمون رو جای اونا بذاریم و از زاویه دید اونها به قضیه نگاه کنیم. برای این کار یک مدل پیشنهاد می ده با اسم PTIE

  • Parenting
  • Technology
  • Impatience
  • Environment

Parenting

معتقده که استراتژی ای که والدین این نسل برای بزرگ کردن اونها به کار بردن اشتباه بوده که منجر به این عوارض شده. این استراتژی به اونها یک ایده آلیسم غیر واقعی رو یاد داده. همیشه بهشون گفته که هر کاری که بخوان رو می تونن انجام بدن و حتی جوایزی هم که بهشون داده شده برای مشارکت بوده و نه اول شدن. ولی وقتی وارد دنیای کار می شن می فهمن که فقط برای انجام کار کسی بهشون کارت صدآفرین نمی ده و باید کار رو بهتر از بقیه انجام بدن تا مورد توجه قرار بگیرن. اینطوری با اون تصور ایده آلی که از توانایی های خودشون ساخته بودن به تعارض می رسن. در واقع معتقده اونها اعتماد به نفس کاذبی دارن که وقتی وارد دنیای واقعی می شن شکسته می شه و منجر به افسردگیشون می شه. 

Technology

فناوری های جدید و مخصوصا شبکه های اجتماعی اعتیادآور هستن و این نسل کل زندگیش رو با این افیون ها بزرگ شدن. در نتیجه مهارت های انسانیشون کمتر از اونچه که باید توسعه پیدا کرده. تو دنیای واقعی ما با نظرات مخالف بیشتری روبرو می شیم. در شرایطی که ذات شبکه های اجتماعی اینه که ما رو به سمت ارتباط با اونهایی می بره که با ما موافق ترن و در نتیجه همیشه نظراتموم تایید شده. تو محیط کار ولی افرادی که باهاشون ارتباط دارن رو خودشون دست چین نکردن و در نتیجه حجم مخالفت ها با نظرات و دیدگاه هاشون چند برابر می شه.

Impatience

هر وقت خواستن با کسی ارتباط بگیرن سیم ثانیه تکست دادن و هر چیزی لازم داشتن رو سفارش دادن و فرداش رسیده دستشون. این باعث شده که صبر نداشته باشن و فکر کنن تو موارد کلان تر هم برطرف شدن نیاز با همین سرعت اتفاق بیفته. وقتی می بینن که با اون سرعتی که انتظارش رو داشتن به خواسته های کاریشون نمی رسن افسرده می شن.

Environment

اینجا جائیه که سینک طرف نسل جدید وای میسته و معتقده رویکرد سازمانی که هدف غاییش رو افزایش ارزش سهام مجموعه می دونه اشتباهه. مثل اینه که یک مربی فوتبال هدفش این باشه که به نیازهای طرفدارها برسه تا اینکه تمرکزش روی بازیکن های تیمش باشه. محیط کاری فعلی طوری هست که بیشتر کارمندها از خود واقعیشون تو محیط کار فاصله دارن و برای موفقیت مجبور شدن خود غیر واقعی ای رو بروز بدن. 

ریشه یابی این تفاوت ها و عارضه ها توسط افراد دیگه ای هم انجام شده. یکی از بهترین این مطالعات توسط جاناتان هایت و جورج لوکیانوف در کتابی به اسم The Coddling of the American Mind انجام شده. همین نسلی که الان وارد محیط کار شدن و آشوب به پا کردن قبلش وارد دانشگاه شدن و اونجا رو به آتیش کشیدن که باعث شد این دو بزرگوار این کتاب بسیار خوب رو در مورد تفاوت های فاحش این نسل با نسل های قبل بنویسن.

ترجمه عنوان این کتاب شاید یکم سخت باشه. ولی تلویحا به معنی لای پنبه بزرگ کردن ذهن این نسله. یعنی در ادامه روند ایجاد محیط ۱۰۰٪ ایمن برای رشد کودکان، والدین کار رو جلوتر بردن و ذهن کودکانشون رو هم لای پنبه بزرگ کردن. اذهانی که هیچ وقت به چالش جدی کشیده نشدن و همیشه ازشون محافظت شده.

سه عقیده رو شناسایی کردن که به عنوان باورهای بنیادی به این نسل یاد داده شده که غلط هستن:

  • انسان ها شکننده هستن و باید ازشون حمایت بشه
    انسان ها شکننده نیستن و در واقع استرس منجر به شکوفا شدن توانایی های پنهان اونها می شه. این مساله مخصوصا در مواجه با موارد پیش بینی نشده بیشتر خودش رو نشون می ده. نسل جدید در محیطی بزرگ شده که نیازمندی هاش پیش بینی شده و خودش لازم نبوده یک معضل بزرگ رو حل کنه. حالا اگه به نظریه سیستم ها ربطش بدیم، اینها سیستم هایی هستن که هیچ وقت تابع ضربه بهشون وارد نشده تا خروجیش تحلیل بشه و فیدبکش منجر به اصلاح سیستم بشه. 
  • همیشه به احساساتت اعتماد داشته باش
    این باور نه تنها از سمت والدین، بلکه از سمت رسانه ها هم به افراد نسل جدید یاد داده شده که احساس رو جلوتر از عقل قرار داده و در نتیجه ارزش نتیجه گیری های حاصل از تحلیل های منطقی رو پایین تر از احساسات زودگذر بهشون قالب کرده.
  • زندگی یک جنگ بین خوبی ها و بدی هاست
    این مورد بیشتر از شبکه های اجتماعی نشات گرفته و قطبی سازی ارتباطات عقیده ای. جایی که فقط افرادی که قبولشون داریم رو فالو می کنیم و همیشه مساله رو از لنز موافق با ما می بینیم. از این لنز همیشه ما خوب هستیم و طرف مقابل بد. 

ولی ریشه شناسیشون رو به اینجا محدود نکردن و یک قدم جلوتر رفتن که چه شد که به اینجا رسیدیم. برخی از تحلیل های این قسمتشون به شرایط و فضای ایران نمی خوره، ولی مهم ترینش که برای ایران هم صادقه از بین رفتن زمان بازی بدون ناظر در این نسل بوده. وقتی ما بچه بودیم و با دوستامون بازی می کردیم کسی بالا سرمون نبود، حتی من یادم میاد تو سن سه سالگی هم تو کوچه برا خودم می گشتم و بعدش بر می گشتم خونه. حالا به خاطر کاهش اعتماد به همسایه ها یا هر چیز دیگه ای بچه های این دوره زمونه این فرصت رو ندارن. حتی اگه تو حیاط هم بازی می کنن یه بزرگسالی داره نظارت می کنه بهشون، تعارضات بینشون رو حل و فصل می کنه و حواسش هست با همدیگه دعوا نکنن.

به نظر نقش مثبتی رو داره این بزرگسال ایفا می کنه، نه؟ ولی یکم برگردید به اون اصل Antifragility و تابع ضربه. نقش اون سوپروایزر اینه که ضربه ای به بچه وارد نشه، چه جسمی و چه روحی، بچه ها دماغشون تو دعوا نمی شکنه، ولی عوضش یاد هم نمی گیرن که چطوری تو دعوا از خودشون دفاع کنن.

دوران کودکی شکل دهنده قسمت عمده ای از ویژگی هایی هست که ما تا بزرگسالی دنبالمون می کشیم. خیلی از ویژگی های رهبری ای که تو بزرگسالی به عنوان ذاتی تلقی می شن در واقع ویژگی های اکتسابی ای هستن که تو سنین کم قابل پرورش هستن ولی در سنین بالاتر نه. هر جمع بازی کودکانه ای به سمت شناختن رهبران خودش می ره، آدم ها با نقش و جایگاه خودشون رو پیدا می کنن و حتی دنباله رو ها هم اصول و قواعدی که تو مذاکره نانوشته رهبری وجود داره رو یاد می گیرن. ولی در دنیای بازی همراه با نظر همه چیز نوبتیه و کسی نمی تونه بقیه رو دنبال خودش به رهبری کنه.

این جور رشد منجر به توسعه نامتعادلی می شه که توش یک سری از مهارت ها کمتر ساخته و پرداخته می شن. به این مهارت ها معمولا مهارت های نرم گفته می شه، هرچند درست ترش اینه که بهشون مهارت های انسانی گفته بشه. مهارت های نرم هم قابل یادگیری و توسعه هستن و ما در نقش یک رهبر باید درک کنیم که کدوم یکی از این مهارت ها تو این نسل جدید متفاوت از نسل های دیگه توسعه پیدا کرده.

یک ریشه تاثیرگذار دیگه در ساختار نسل جدید رو هم خودم اضافه می کنم به تحلیل های این بزرگوارها که اون هم کروناست. البته کتاب اینها قبل از کرونا منتشر شده بود. برای ماها کرونا کمی روندهای روزمره مون رو تغییر داد، ولی بعد از گذشت چند سال تبدیل به خاطره شده. برای این نسل یک اتفاق تکان دهنده بود که قسمت های مهمی از شخصیتشون رو شکل داده.

صرف اینکه تو می تونی تو خونه ت بشینی، زندگی اجتماعیت رو داشته باشی، مدرسه بری و به کار و زندگیت برسی قداست خیلی چیزها رو از بین برد. من یادم میاد وقتی بچه بودیم آپشن مدرسه نرفتن اصلا برامون مطرح نبود مگه اینکه برفی بورانی چیزی بشه که تازه اون موقع هم صبح بیدار می شدیم تلویزیون رو روشن می کردیم ببینیم گفتن تعطیله یا نه. با همین روند به دانشگاه و سربازی و سر کار اومدیم. یعنی اینکه صبح پا میشی می ری یه جایی تا به کارات برسی مگه اینکه اتفاق خیلی خاصی افتاده باشه.

در نهایت درس نامه این همایش رو به دو دسته تقسیم می کنم. اولیش بحث منابع انسانیش هست. به جای اینکه در برابر این تفاوت ها مقاومت کنیم و سعی کنیم نسل جدید رو طوری فرم بدیم که در قالب فرهنگ فعلی سازمانی مون بشینن، بهتره که رویکردمون این نباشه که نیازمندی های نسل جدید یک مشکله که باید پاسخی براشون داده بشه. بلکه یک واقعیته که الان هست و هر چی به سمت آینده بریم پررنگ تر هم می شه. پس چه بهتر که سازمان رو نسل جدید پسند کنیم.

ولی به صورت عملی چه کارهایی می تونیم انجام بدیم؟

  1. جبران خدمات بر اساس عملکرد:
    برای نسل های ما و نسل های قبلی، کارمندان سازمانی می تونستن روی حقوق ثابتشون حساب باز کنن و پاداش احتمالی که به صورت فصلی یا سالیانه تقسیم می شد، ولی در بیشتر مواقع سهم هر کارمند از این پاداش بستگی کمی به عملکرد شخصیش داشت و بیشتر به عملکرد دپارتمان وابسته بود، بجز پوزیشن های فروش که معمولا حقوق پایه پایین تری دارن بقیه ش با پورسانت جبران می شه. راه درآمد بیشتر جذب کردن این بود که در رده های سازمانی پیشرفت کنید. نسل جدید علاقه زیادی به بسته هایی داره که درآمدشون رو محدود نکنه و بهشون این امکان رو بده که با یک عملکرد فوق العاده به اعداد خیلی بالایی برسن. 
  2. برنامه زمانی منعطف:
    نسل جدید می خواد در تعیین برنامه کاریش انعطاف داشته باشه. تا زمانی که به ددلاین ها برسن و وظایف محوله رو به خوبی انجام بدن. هر چقدر کنترل بیشتری تو این برنامه زمانی داشته باشن براشون جذاب تره. دقت کنید که نمی خوان کمتر کار کنن. حتی تحقیقات نشون داده که برای نسل جدید ۶۰ ساعت در هفته کار کردن بسیار مرسومه.
  3. موقعیت مکانی منعطف:
    مثل مورد قبلی ریموت کار کردن در بیشتر مواقع یک درخواسته، ولی حتی برای مواردی که حتما باید حضوری کار کنن هم دادن کمی اختیار در مورد شخصی سازی فضای کاری یک پوئن مثبته.
  4. توسعه مهارت ها:
    تقریبا همیشه عادت داریم برای فرصت های کاری رده پایین فرصت یادگیری رو به عنوان یک مزیت معرفی کنیم، برای نسل جدید هم این مزیت مهمه. چه آموزش های رسمی مدون و چه مهارت آموزی در جریان کار. فقط حواستون باشه که مهارت هایی براشون جذابه که خارج از سازمان شما هم مشتری داشته باشه.
  5. دسترسی به تصمیم گیرنده ها:
    اونها دنبال فرصت هایی هستن که به واسطه اون با تصمیم گیرندگان اصلی سازمان در ارتباط باشن، با مشتریان و شرکای سازمان هم ارتباط مستقیم داشته باشن. در واقع نمی خوان نقش کلفت مطبخ رو داشته باشن، حتی اگه قراره تو آشپزخونه کمک کنن هم اونی باشن که غذا رو می ذاره جلوی مهمون.
  6. اسمشون رو دستاوردهاشون باشه:
    اینها نسلی هستن که همیشه تشویق شدن و حتی اگه با این واقعیت تلخ روبرو بشن که اینجا به خاطر شرکت تو مسابقه بهت جایزه نمی دن، حداقلش اینه که انتظار دارن وقتی برنده می شن یه صدآفرین بشنون. تفسیر دیگه ش هم اینه که کاری که خودشون می کنن به اسم مدیرشون تموم نشه و بقیه بدونن که فلانی این کار رو کرد.
  7. مسئولیت کامل یک چیزی:
    مهم نیست چی باشه، یک قسمتی رو بهشون بدین که بتونن بدون تایید بقیه صد در صد مسئولیتش رو به عهده بگیرن و از اون به عنوان زمین بازی اثبات توانایی هاشون استفاده کنن.
  8. فرصت بروز خلاقیت ها:
    خلق کردن یک ارزش بزرگ برای این نسل هست و لازمه بدونن چه فاکتورهایی خلاقیتشون رو محدود خواهد کرد و در چه بازه ای آزادی خلق کردن برای خودشون خواهند داشت.

حالا برسیم به درسنامه رهبریش. این قسمت رو به دو دسته کارهایی که باید بکنیم و کارهایی که باید ازش پرهیز کنیم تقسیم می کنم.

  • گوش شنوا داشته باشیم:
    رهبری در گذشته یک طرفه بود. رهبر می گفت و پیرو گوش می داد. ولی الان قسمت زیادی از نقش یک رهبر در گوش دادنه. نباید اونهایی که اعتراض می کنن یا حتی نظری رو مطرح می کنن رو نادیده بگیریم.
  • فیدبک بدیم:
    نسل جدید اعتقاد زیادی به فیدبک داره. فیدبکی که بهشون می دیم بهشون نشون می ده چقدر بهشون توجه داریم و چقدر می بینیم کاری که انجام می دن. فیدبک باید شخصی سازی شده باشه و جاری. اینطوری نباشه که یک سری جمله انگیزشی داشته باشیم که به همه و در هر زمانی به عنوان فیدبک تحویل بدیم.
  • منتورشیپ دوطرفه:
    مثل مکالمه دوطرفه، منتورشیپ هم برای نسل جدید دوطرفه ست. یک رهبر نسل جدید باید به اندازه ای سکیور باشه که خودش رو در موقعیت منتورشیپ برعکس قرار بده.
  • اهداف والا:
    باید بهشون یک دلیل فراتر از ددلاین ها و تارگت های بیزینسی بدید. این مساله البته برای رهبری همه نسل ها مطرحه، ولی ممکنه چیزی که هدف والایی برای نسل های قبلی تلقی می شده دیگه برای اینها به اندازه کافی والا نباشه.
  • صادق و روراست باشید:
    نسل جدید ردیاب های دروغ بسیار قوی ای دارن، مخصوصا در خصوص افرادی که مسئولیت چیزی رو بر عهده دارن. اگه تصویر غیر واقعی ای رو بهشون بفروشید دیر یا زود می فهمن و اعتمادشون رو از دست می دید که بزرگترین نیاز رابطه رهبر/پیرو هست.

در نهایت این همایش رو با این کلید واژه تموم می کنم که نسل جدید رو احمق فرض نکنید. اونها باهوش ترین نسلی هستن که در طول تاریخ وجود داشتن. دسترسی ای که در طول زندگیشون به اطلاعات داشتن چندین برابر نسل های قبلیشون بوده. فقط کافیه خودتون رو بذارید جاشون که اگه تو دوران مدرسه به اینهمه منبع دسترسی داشتید مسیر رشدتون چقدر می تونست متحول بشه. یک رهبر لازم نیست بیشتر از پیروهاش بدونه، ولی بدون اینکه احترامی که شایسته ش هستن رو براشون قائل بشید نمی تونید ازشون انتظار داشته باشن از شما پیروی کنن.