چند سال پیش، من و دوستم حسین، تصمیم گرفتیم به بالای عَلَم کوه برویم. علم کوه، حدود پنج ساعت با محل زندگی ما فاصله دارد، ارتفاع این کوه ۴۸۲۸ متر است. سفری پر از چالش اما هیجان انگیز در پیش داشتیم.

با این حال، این سفر با مشکلی همراه بود. زمستان آن سال زود آمد.

وقتی دو روز قبل از رفتن به کوه در خانه نشسته بودیم، هوا کم کم بد شد. برف بارید، دمای هوا پایین آمد و باد شدید شد. ما با چند نفر درباره ی کوه نوردی با توجه به شرایط پیش آمده مشورت کردیم. بیشتر آنها اتفاق نظر داشتند که تنهایی رفتن ما به کوه عاقلانه نیست، پس تصمیم گرفتیم راهنمایی پیدا کنیم که همراهمان باشد. ما قبل از آن سفر تجربه کوه نوردی به همراه یک راهنمای محلی را نداشتیم. برای همین از طریق سایت ها پیدا کردن راهنما را شروع کردیم و به چهار راهنما رسیدیم.

پیدا کردن راهنما

دو نفر اول گفتند سرشان شلوغ است و یکی از آنها گفت «کاش می توانستم با شما بیایم اما در چند روز آینده آب و هوا حماسه ای به پا می کند.» وقتی راهنمای کوه نوردی درباره آب و هوا از کلمه حماسه به پا کردن استفاده می کند قطعا آن زمان، لحظه ای است که باید به کوه نوردی شک کرد. اما یک نام دیگر در لیست وجود داشت، من به او زنگ زدم. اسمش علی بود و موافقت کرد که ما را در مسیر کوه نوردی همراهی کند.

ما صبح روز بعد ساعت 5 با علی آشنا شدیم، خانه اش در یکی از روستاهای نزدیک کلاردشت بود. بعد از احوال پرسی سریع، علی سراغ کار رفت و مسیر را توضیح داد، تجهیزات ما را بررسی کرد، درباره تجربه کوه نوردی ما پرسید و تجربیات خودش را توضیح داد. مشخص بود که او می دانست چه کاری انجام می دهد و ما راهنمای خوبی را پیدا کردیم. بعد از جلسه، سوار ماشین شدیم و چند متر زمین پوشیده از برف را از خانه اش به سمت کوه رفتیم. وقتی رسیدیم کوله هایمان را برداشتیم و در سرما به سمت قله رفتیم.

من نگران بودم …

من کمی نگران کوه نوردی بودم، نه به خاطر سرما یا برف، بلکه به خاطر اینکه در درخواست کمک کردن خوب نیستم. به دلایلی، “من به راهنما نیاز ندارم” یا “ما می توانیم راه را به تنهایی برویم” در اعماق من وجود داشت. خوشبختانه، من تمایلات طبیعی ام را سرکوب کردم و تصمیم گرفتم برای آن روز با یک راهنما همراه باشم. حضور علی از سه جهت ارزشمند بود.

۱) او راه را می دانست.

از لحظه ای که از ماشینمان خارج شدیم، مسیر را به عنوان اولین کوه نوردان در روز برفی باز کردیم. بیشتر مسیر با یک متر یا بیشتر برف تازه پوشیده شده بود، برخی از مناطق تا دو متر برف هم داشتند. البته، بعضی مناطق نسبتا بی آب و علف بودند، بی آب و علفی به این دلیل بود که برف جای خود را به باد های چهل تا شصت متر در ساعت داده بود و پیاده روی و کوه نوردی ما را آزار می داد.

اگر بَلَدِ مسیر همراهمان نبود مجبور بودیم برگردیم. من این را به چشم دیدم،  آن روز بسیاری از کوه نوردان دیگر نتوانستند بهترین مسیر را برای رسیدن به قله پیدا کنند، چون بلد راهی همراهشان نبود. کسب و کار هم همین است، اگر راهنما در کسب و کار همراهتان نباشد، نمی توانید مسیر درست را پیدا کنید.

۲) مهارت های جدید را به ما آموخت.

در طول سفر، سرم پایین بود تا از باد های بی رحمانه ای که صورت ما را با قطعات یخ کوچک زخم می کرد، جلوگیری کنم. من و حسین روي قدم گذاشتن در جاي درست تمرکز کرديم، گرم مانديم و خودمان را رو به جلو نگه داشتيم. اگرچه ما کوه نوردان با تجربه ای بودیم، علی با نشان دادن زحمت کوه نوردی در ارتفاعات بالا و هوای زمستان به دانش ما اضافه کرد.

او اشاره کرد که چگونه بارش برف در سراسر خط الراس و مناطقی که نباید به آنها نزدیک شویم، به عنوان تهدیدی برای کوه نوردی است. او به ما یاد داد چگونه پاهایمان را قرار دهیم یا بهتر است از چوب های کوه نوردی استفاده کنیم و به ما نشان داد که چگونه در امتداد خط الراس گام برداریم تا از حمله مداوم باد های غالب تا حد ممکن جلوگیری کنیم. راهنما در کسب و کار هم به همین صورت عمل می کند، او به شما مهارت های جدید می آموزد.

۳) به ما اعتماد به نفس داد.

علی به عنوان یک منبع بزرگ الهام عمل کرد و به ما اعتماد به نفس داد. علی میگفت ما سریع تر از آنچه او پیش بینی کرده بود حرکت می کنیم، ما را برای عبور از برخی نقاط خطرناک تحسین کرد و به ما گفت که خوب پیش می رویم. علاوه بر این، او ما را به وسیله سخت ترین نقاط کوه و مدل سازی کاری که می خواست انجام دهیم، هدایت کرد. دیدن علی که این کار را خوب انجام می داد باعث شد ما هم ببینیم می توانیم این کار را انجام دهیم.

علی، حسین و من تنها کساني بوديم که به قله کوه رسيديم، علم کوه آن روز سرد بود و باد شدیدی داشت. ما بدون حضور علی هرگز نمی توانستیم این کار را بکنیم. مهمتر از همه، ما سه نفر با خیال راحت به پایین برگشتیم. اگر کوه نورد باشید، حتما می دانید رسیدن به قله تنها نیمی از مسیر است.

بسیاری از رهبران فکر می کنند باید خودشان این کار را انجام دهند یا احساس می کنند درخواست راهنمایی نشانه ضعف است. هیچ چیز نمی تواند دورتر از حقیقت باشد. رهبران باهوش این را درک می کنند. آنها از کسانی که تجربه بیشتری دارند مشاوره می گیرند و آنها را در جایگاه راهنما در کسب و کار قرار می دهند، رهبران دیگر را در عمل مشاهده می کنند، و سوالاتی می پرسند تا بهتر درک کنند چگونه یک وضعیت خاص را مدیریت کنند. این ها رفتارهای رهبران ضعیف نیستند؛ این ها به شما اعتماد به نفس می دهند.

مجموعه پست های «چالش ۵ هفته ای رهبری» برداشت آزادی از کتابی با همین نام نوشته پاتریک لدین است. مفاهیمی که نویسنده اصلی قصد منتقل کردن آن را داشت در فضایی ایرانی و با داستان سازی ای که حاصل ذهن من هستند ویرایش شده است تا خوانندگان عزیز فضاسازی و ارتباط ذهنی راحت تری داشته باشند.

چالش ۵ هفته ای رهبری

تکالیف عملیاتی برای پیدا کردن راهنما در کسب و کار

روز ۴: راهنما در کسب و کار را پیدا کنید.

تفکرات امروز:

هر چه می خواهید راهنما را صدا کنید، مربی، مشاور، منتور، کوچ و … (بله می دانم تفاوت هایی وجود دارد)، اما همه ما به یک راهنما در زندگی مان نیاز داریم.

سوالات امروز:

  • وقتی به صنعتتان فکر می کنید، چه کسی برای مشاوره و راهنمایی به ذهنتان می آید؟ چه کسی می تواند برای شما راهنما در کسب و کار باشد؟
  • ما دوست داریم فکر کنیم که مسیر جدیدی برای خودمان می سازیم، اما واقعیت این است که دیگران قبل از ما در آن مسیر قدم گذاشته و پیش رفته اند. چه کسی قبل از شما در مسیر کسب و کارتان قدم گذاشته است و می تواند به شما در این مسیر کمک کند؟
  • چیزهای اندکی دقیقا طبق برنامه شما پیش می روند. گاهی نیاز دارید عقب نشینی کنید، یک فرصت ناب را از دست می دهید یا حتی کوتاه می آیید. آیا کسی در زندگی شما هست که وقتی زمان سخت می شود اعتماد به نفس لازم را برایتان فراهم کند؟ آیا او می تواند همان راهنما در کسب و کار باشد؟

چالش امروز:

یک نفر را مشخص کنید که بتواند به شما مشاوره، جهت یا راهنمایی بدهد. برای او یک متن بفرستید و برای پیدا کردن راهنما در کسب و کار زمانی را برای صحبت کردن با او تعیین کنید.

برچسب ها: